منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

رهبر عزیزم: چه ساده لوح اند انان که میپندارند من عکس تورا به دیوار خانه اویخته ام. درحالی که نمیدانند دیوارهای خانه ام را به عکس تو اویخته ام...
جستجو
مطالب پيشين
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها



شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش ششم

روایت دوستان

در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا می ساخت .

هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت و نماز می خواند. به سادات بسیار احترام می گذاشت .


یکی از دوستانش می گفت: پدر و مادرش بسیار انسانهای باایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت می داد. مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود .اینها بی تاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود.
قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج دیگران میکرد. هر جائی که می رفتیم، هزینه همه را او می پرداخت.

هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد فراموش نمی کنم یکبار زمستان بسیار سردی بود.

با هم در حال بازگشت به خانه بودیم. پیرمرد درشت اندامی مشغول گدائی بود و از سرما می لرزید .

شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد .

پیرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگوید،مرتب می گفت: جَوون،خدا عاقبت به خیرت کنه

شهدا شمع محفل بشریتند.




برچسب ها :

"بسم الله"
با هر توصیفی تورا بخوانند ، من تو را فقط یوم الله الاکبر خواهم خواند
ای خاطره ریزش ها و رویش ها


 ای فتح المبین ،
 ای بیت المقدس ،
 ای کربلای پنج
و ای خیبر...


آزمون تحریم ، جهاد و بزرگان را ، قوم هر پیامبری پیش رو داشت
اما قطعاً انبیای پیشین به "سیدعلے" رشک خواهند برد !
به اویی، که نه نبوت داشت ، نه کتاب و نه ایجاز
اجر رسالتش هم چهار حرف بیشتر نداشت " بصیرت "


و ای غرب !


ما ، بنی اسراییل نیستیم که بوعده من و سلوی و سامری رسولمان را بفروشیم!
اینجا فوج فوج فدایی دارد ، یک دست مجروح او

دیـــده بـــــــــان




برچسب ها :

در پی تهدید داعش


مبنی بر حمله به مرزهای ایران


درخواست می شود کسانی که در فتنه 88


شعار ( نه غزه نه لبنان جانم فدای "ایران" )


سر می دادند ، خودشون رو به مرزهای غربی ایران برسونن که وقت فدا شدنه!!!




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش پنجم

ورزش

بدنش بسیار قوی بود. هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت. سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت.


بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی به پیروزی می رسید. قدرت بدنی، قد بلند، دستان کشیده و استفاده صحیح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا کند.


در مسابقات کشتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند.
سالهای اول دهه پنجاه، مسابقات کشتی جدیدی به نام "سامبو" برگزار شد. از مدتها قبل، قوانین مسابقات ابلاغ شده بود. در آن مسابقات درخشش شاهرخ خیره کننده بود. جوان تهرانی قهرمان سنگین وزن مسابقات شد.


سال پنجاه و پنج آخرین سال حضور او در مسابقات کشتی بود. در آن سال به همراه آقای سلیمانی برای سنگین وزن، به اردوی تیم ملی دعوت شدند.




برچسب ها :

لبیک یا حسسسسسسسسسین


ما ترسی از شهادت نداریم۰۰۰۰


ما ترسی از کفار نداریم۰۰۰۰


ما ترسی از مسئولین بی کفایت نداریم۰۰۰۰


امان از آن روز که رهبرم به جهاد لب تر کند۰۰۰۰

 

ما فراموش نمیکنیم ۹ ماه آشوب را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم خون شهدای فتنه را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم گریه های سید علی را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم ۹ ماه دشمن شادی را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم سران فتنه را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم علم های سوخته های عزای حسین را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم سوزاندن مساجد را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم نادیده گرفتن رای ملت را۰۰۰۰


ما آن روز ها را فراموش نمیکنیم۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم۰۰۰۰


ان الارض یرثها عبادی الصالحون


وعدالله حقا


نحن الغالبون




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش چهارم

مادر شهید شاهرخ ضرغام ( خانم عبدالهی که در مردادماه 1388 به شاهرخ پیوست ) :

شاهرخ در بیمارستان دروازه شمیران به دنیا آمد. از آن زمان تولدش هم خیلی درشت اندام و سنگین وزن بود.
تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند. از مدرسه اخراجش کردند به خاطر این‌که شاهرخ نسبت به تبعیض معلم میان دانش‌‌آموزان مرفه و کم بضاعت اعتراض کرده بود.
عصر یکی از روزهای تابستان بود. زنگ خانه به صدا در آمد. آن زمان ما در حوالی چهارراه کوکا کولا در خیابان پرستار می نشستیم. پسر همسایه بود ، گفت: از کلانتری زنگ زدند. مثل اینکه شاهرخ دوباره بازداشت شده سند خانه ما همیشه سر طاقچه آماده بود. تقریباً ماهی یکبار برای سند گذاشتن به کلانتری محل می رفتم. مسئول کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود ، سند را برداشتم. چادرم را سر کردم و با پسر همسایه راه افتادم. در راه پسر همسایه می گفت: خیلی از گنده لاتهای محل، از آقا شاهرخ حساب می برن، روی خیلی از اونها رو کم کرده. حتی یکدفعه توی دعوا چهار نفر رو با هم زده.

 بعد ادامه داد: شاهرخ الان برای خودش کلی نُوچه دارکنم
حتی خیلی از مامورای کلانتری ازش حساب می برن . دیگر خسته شده بودم. با خودم گفتم: شاهرخ دیگه الان هفده سالشه. اما اینطور اذیت می کنه، وای به حال وقتی که بزرگتر بشه. چند بار می خواستم بعد از نماز نفرینش کنم. اما دلم برایش سوخت. یاد یتیمی و سختی هائی که کشیده بود افتادم. بعد هم به جای نفرین دعایش کردم ، وارد کلانتری شدم. با کارهای پسرم، همه من را می شناختند. مامور جلوی در گفت: برو اتاق افسر نگهبان
درب اتاق باز بود. افسر نگهبان پشت میز بود. شاهرخ هم با یقه باز و موهای به هم ریخته مقابل او روی صندلی نشسته بود. پاهایش را هم روی میز انداخته بود. تا وارد شدم داد زدم و گفتم: مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن ؛ بعد رفتم جلوی میز افسر و سند را گذاشتم و گفتم: من شرمنده ام، بفرمائید
با عصبانیت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم: دوباره چیکار کردی؟ شاهرخ گفت: با رفیقا سر چهار راه کوکا وایساده بودیم. چند تا پیرمرد با گاری هاشون داشتند میوه می فروختند، یکدفعه یه پاسبون اومد و بار میوه پیرمردها رو ریخت توی جوب، اما من هیچی نگفتیم بعد هم اون پاسبون به پیرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم
و رفتم جلو همینطور تو چشماش نگاه می کردم. ساکت شد. فهمیده بود چقدر ناراحتم ، سرش را انداخت پائین .
افسر نگهبان گفت: این دفعه احتیاجی به سند نیست. ما تحقیق کردیم و فهمیدیم مامور ما مقصر بوده. بعد مکثی کرد و ادامه داد: به خدا دیگه از دست پسر شما خسته شدم. دارم توصیه می کنم، مواظب این بچه باشید. اینطور ادامه بده سرش می ره بالای دار .!
شب بعد از نماز سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه می کردم. بعد هم گفتم:
خدایا از دست من کاری بر نمی یاد، خودت راه درست رو نشونش بده.
خدایا پسرم رو به تو سپردم، عاقبت به خیرش کن.




برچسب ها :

صد خاطره از شور رشادت داریم

از قافله ی عشق حکایت داریم
 
روز ۹ دی جهانیان فهمیدند

نسبت به امام خویش، غیرت داریم

آتش زدن پرچم ارباب "حسین" ( علیه السّلام)

داغی ست که تا روز قیامت داریم

مدیون دعای حضرت زهراییم

اینگونه اگر عشق به هیأت داریم

جمهوری زهرایی ما پابرجاست

وقتی که به دل نور بصیرت داریم

«تا کور شود هرآنکه نتواند دید»

صد شکر که نعمت ولایت داریم

از یُمن وجود حضرت سیّد علی ست

امروز اگر اینهمه عزّت داریم

پروانه صفت دور سرش می گردیم

از بس که به ساحتش ارادت داریم

بارهبر خویش روزی، ان شاالله

تا کرببلا ... عزم زیارت داریم

ما وارث جبهه های شور و شوقیم
 عمریست همه عشق شهادت داریم

جز فیض ظهور قائم آل الله (ص)

در بین دعا دگر چه حاجت داریم؟

ای کاش که انتظارها سَر برسد

از مشرق نور... عشق ِ حیدر برسد


صلوات.




برچسب ها :



امام خامنه ای:

«فتنه ۸۸ تنها آن چیزی نبود که توی خیابان دیده شد، زمینه‌هایی چیده بودند و اهداف خطرناکی داشتند، با برخوردهای سیاسی و امنیتی، حل نمی‌شد. یک حرکت عظیم مردمی لازم داشت که این حرکت، حرکت ۹ دی بود که مردم آمدند و بساط فتنه و فتنه گران را در هم پیچیدند. لذا حادثه ۹ دی در تاریخ یک حادثه ماندنی است. این حادثه، شبیه حوادث اول انقلاب است. این حادثه بایستی حفظ شود، بایستی گرامی داشته شود...
« 90/09/21»

 




برچسب ها :

آیت الله مصباح



باید روز 9 دی را یک روز ملی و از ایام‌الله بدانیم و خاطره آن را برای همیشه زنده نگه داریم... بنده برای هر مسئله‌ای سوگند نمی‌خورم، ولی با این حال؛ به خدا قسم، من نعمتی به عظمت نعمت وجودی مقام معظم رهبری در میان خود ندیده‌ام. تقوا، روشن‌بینی، بزرگواری، دوراندیشی، حکمت و...، از جمله صفاتی است که خداوند همه را یکجا در وجود مقام معظم رهبری قرار داده است.


سلامتی امام خامنه ای صلوات

 




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش سوم

وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین ها باشم.
در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد . شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید ؛ حتی پیکرش پیدا نشد.
می گویند مفقود الاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد.
اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است برجریده عالم دوام ما




برچسب ها :


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 25 صفحه بعد